زیر بار سنگین زباله

 

فتاب داشت غروب می کرد. بعد از ورزش، روی نیمکت پارک _که مثل همیشه خلوت بود_  نشستم تا نفسی تازه کنم. چشمم خورد به پسرکی که در سطل های زباله به دنبال بازیافتی ها بود. کیسه بزرگش را کنار نیمکتِ رو به روی من گذاشت و رفت تا سطل های دیگر را بگردد و کیسه سنگین را دائما به دوش خود نکشد. به فکر فرو رفتم. با اینکه (متاسفانه) تقریبا هر روز این کودکان را می دیدم اما چندان توجهی به آنها نداشتم. شاید وقتی در کانال ها و صفحات مختلف فضای مجازی می خواندم که مثلا فلان حیوان می تواند باری را بیش از وزن خود حمل کند، لحظاتی مرا به تعجب وا می داشت. اما اینکه هر روز دارم می بینم کودکانی که کیسه هایی بیش از وزن خود و گاهی چند برابر خود را بدوش می کشند، مرا متعجب نمی کند. و برایم عادی شده است. واقعا چرا این کودکان بجای تفریح و خوشی های بچگانه باید ساعت ها کار سخت و مشقت بار انجام داده و حتی بسیاری از اوقات خرج خانواده را هم بدهند. سوال مهم تر اینکه چرا جامعه اینقدر نسبت به این مسئله بی تفاوت است؟
غرق این افکار بودم که پسرک برگشت و مشخص بود جز یک بطری خالی آب که در دست داشت چیز دیگری عایدش نشده بود. در همین حال جمله ای بر زبان آورد که مرا بیش از پیش غرق حیرت کرد. کیسه را بر دوش گذاشت و گفت: ((خدایا شکرت.))

۱۲:۵۱
𝓻𝓪𝓼 𝓱𝓮𝓵
۲۰ خرداد ۰۰ , ۱۳:۱۴

واقعا آدم متاسف میشه که تو جامعی زندگی میکنه که کودکان کار به جای تحصیل و حتی زندگی شاد انقدر باید بار دوش سنگین زندگی رو از بچه گی به دوش بکشن !  و از همه بد تر که این کار سطح اونارو از جامعه و زندگی پایین نگه میداره و نمی زاره خوبی ها رو احساس کنن :{ واقعا متاسفم که دنیا بی رحمه :(

پاسخ :

واقعا....
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

محمد منتصری

(( به نام عشق ))
«درود»
Designed By Erfan Powered by Bayan